سرمایه داری به بهره‌کشی از کشورهای پیرامونی می‌پردازد

 نظام سرمایه داری

سراب نظام سرمایه‌داری؛ استثمار کشورهای پیرامونی و طبقه کارگر - کاپیتالیسم یا سرمایه‌داری نظامی اقتصادی است که در آن پایه‌های سیستم بر روی مالکیت خصوصی ابزارهای تولیدِ اقتصادی بنا شده است. این ابزارها در دست مالکان خصوصی است و از این ابزارها برای ایجاد بهره‌مندی اقتصادی در بازارهای رقابتی استفاده می‌شود.

سرمایه شامل زمین، کارخانه‌ و... است. درآمد در این نظام حداقل دو شکل دارد: سود و دستمزد. سود عبارت است از آن‌چه که به‌خاطر مالکیت ابزار تولید به کسانی که سرمایه را فراهم کرده‌اند، داده می‌شود. در این نظام، زمین، نیروی انسانی و سرمایه در اختیار گروهی از افراد جامعه است که سایر افراد جامعه با استفادهٔ مشروط از آنها، به تولید مادی و تولید معنوی می‌پردازند.

 

مشخصهٔ بارز نظام سرمایه‌داری این است که تولید کالا در درجهٔ اول از برای کسب سود اقتصادی انجام می‌گیرد و نه لزوماً رفع نیازهای انسان‌ها.

 

طرفداران نظام سرمایه‌داری معتقدند که دولت‌ها همانند آنچه در اروپا و آمریکا حاکم است، کمترین نقش را در اقتصاد دارند و این کنش‌ها و واکنش‌های بازار است که عرضه، تقاضا و قیمت را تعیین می‌کند.

 

با این حال آنچه که در تعریف نظام سرمایه‌داری در مجموعه متون علمی و پژوهشی شناسانده شده است با آنچه که طلایه داران نظام سرمایه داری در عرصه اقتصاد جهانی و داخلی بر آن باور دارند و آن را اجرا می‌کنند متفاوت است. نظام سرمایه‌داری کنونی که سابقه آن به اوایل قرن بیستم بازمی‌گردد به سرعت بدل به ابزاری برای انباشت سرمایه توسط صاحبان صنایع و سرمایه شد و فقر روز افزون دستمزد بگیران را به دنبال داشت.

 

  منتقدان نظام سرمایه‌داری بر این باورند که نظام سرمایه‌داری پا به مرحله‌ای جدید گذاشته است و به نظام سرمایه‌داری انحصاری بدل گردیده است. این رویه باعث افزایش شکاف طبقاتی میان صاحبان سرمایه و کارگران و مزدبگیران در اقتصادهای داخلی و همچنین عقب ماندگی روزافزودن کشورهای جهان سوم و سرازیر شدن سیل سود و سرمایه به سوی کشورهای سرمایه داری شد.

 

در نظام سرمایه‌داری انحصاری، عملاً مفهوم بازار آزاد که توسط نظریه پردازان اولیه‌ی نظام سرمایه داری همچون «آدام اسمیت» مورد حمایت واقع می‌شد، مفهوم ابتدایی خود را از دست داد و رقابت که مفهوم کلیدی اقتصاد بازار و نظام عرضه و تقاضا بود به رقابت بین شرکت‌های انحصاری و کارتل‌ها تنزل یافت.

 

با افزایش انتقادها نسبت به نظام سرمایه‌داری، نظریه پردازان نظام بین المللی «نظریه وابستگی» را برای بیان دلایل عقب ماندگی کشورهای جهان سوم ارائه کردند.

 

نظریهٔ وابستگی که در برابر نظریه نوسازی (مدرنیسم) شکل گرفت تحت تاثیر اندیشه‌های «رائول پربیش» (اقتصاد دان آرژانتینی) در اواخر دهه 1950 توسعه یافت. این نظریه نشان می‌دهد که برخلاف نظریه نوسازی که بیان می‌کند راه پیشرفت تنها از طریق الگو قرار دادن کشورهای توسعه یافته می‌باشد، این روند سبب شکل گیری اقتصاد وابسته در کشورهای توسعه یافته شده و الگوی سیستم اقتصادی مرکز-پیرامون را ایجاد می‌کند که کشورهای صنعتی در مرکز این اقتصاد قرار گرفته و کشورهای در حال توسعه در پیرامون آن جای می‌گیرند. نظریه وابستگی نشان داد که فعالیت‌های اقتصادی در کشورهای ثروتمند اغلب منجر به مشکلات جدی در کشورهای فقیر می‌گردد. از نگاه نظریه‌پردازان وابستگی، توسعه نیافتگی روی دیگر سکه توسعه یافتگی است؛ از این منظر، توسعه‌یافتگی و توسعه‌نیافتگی دو روی مقابل سکه واحدی به نام رابطه وابستگی و سلطه هستند و تا زمانی که این رابطه در چارچوب نظام سرمایه‌داری برقرار است، «توسعه‌نیافتگی» فرجام کشورهای پیرامونی است.

 

بعد از ارائه نظریه وابستگی و وارد آمدن انتقاداتی نسبت به آن، امانوئل والرشتین با رفع نقایص نظریه وابستگی، نظریه نظام جهانی را مطرح و ارائه کرد. برخلاف نظریه وابستگی که نظام بین المللی را به دو گروه مرکز و پیرامون تقسیم می‌کرد، نظریه نظام جهانی معتقد بود که سیستم بین‌المللی به صورت مرکز، نیمه پیرامون و پیرامونی اداره و کنترل می‌شود.

 

والرشتین با مطالعه تاریخ اروپا به این نتیجه دست یافت که نظام سرمایه‌داری از سه نظام تابعه حاشیه، شبه حاشیه و مرکز تشکیل شده است. براین اساس مناطق حاشیه نشین نقش تولید مواد خام برای صنایع دیگر را بر عهده دارند. دولت‌های آن بسیار ضعیف هستند و توانایی حفظ خود در صحنه بین المللی را ندارند.

 

وی واژه «دولت» را برای مناطق حاشیه‌ای اساساً به کار نمی برد؛ زیرا معتقد است در بسیاری از مناطق پیرامونی ضعف فراوان حکومت‌ها باعث شده که ویژگی‌های یک دولت را از دست بدهند.

 

ویژگی های عمده جوامع پیرامونی را می توان در چند جمله خلاصه نمود:

 

1. نداشتن نظام قدرتمند صنعتی ـ بانکی و سرمایه متشکل و تکیه بر تولید مواد خام و کشاورزی؛

 

2. وجود طبقه سرمایه دار ضعیف و وابسته و در جنب آن انبوهی از دهقانان و کارگران فقیر شهری؛

 

3. تأثیرپذیری و وابستگی بیش از اندازه به جوامع مرکز.

 

نظریه نظام جهانی درباره مناطق شبه حاشیه معتقد است؛ این مناطق حلقه واسط میان حاشیه و مرکز هستند و نقش ثبات دهنده دارند. این نواحی نیروی کار در اختیار دارند و هرگونه فشار در زمینه دستمزدها را در کشورهای محور خنثی می کنند. این جوامع معمولا کشورهای در حال توسعه یا صنعتی در حال سقوط هستند که در نظام تولید خود هم صنعت و هم کشاورزی دارند، اما هیچ یک از آن ها به قوت صنعت و کشاورزی در مرکز و به ناتوانی آن ها در پیرامون نیستند.

 

به عبارت دیگر، بخشی از فعالیت‌های تولیدی این مناطق به نظام تابعه مرکز اختصاص دارد، اما بخش دیگر این فعالیت‌ها از نظام تابعه حاشیه تبعیت می‌کند.

 

این مناطق وظایف دیگر نیز بر عهده دارند. به طور مثال، در مواردی که دستمزد در نظام تابعه بسیار گران است، نظام نیمه حاشیه وظیفه جذب سرمایه را بر عهده می گیرد.

 

در حقیقت، این دسته از جوامع نقش تعریف کننده و ثبات دهنده نظام جهانی را به عهده دارند و از رویارویی مستقیم مرکزو پیرامون و تقسیم نظام جهانی به دو قطب کاملا ضعیف و قوی جلوگیری می نمایند.

 

مناطق مرکزی از نظر تاریخی به پیشرفته ترین فعالیت‌های اقتصادی نظیر بانکداری، تولید صنعتی، کشاورزی پیشرفته فنی و کشتی سازی اشتغال داشته اند. این فعالیت‌ها زیر ساخت‌های عمده اقتصادی آنها را تشکیل می‌دهد. دولت‌ها در این نظام تابعه در هر سه زمینه اقتصادی، سیاسی و نظامی نقش مسلطی در صحنه نظام بین الملل ایفا می‌کنند.

 

دولت‌های مرکز دارای دو کارکرد مهم در حفظ ساختار نظام نوین جهانی هستند:

 

نخست اینکه، برخی از دولت‌های مرکز نقش مرکزی مسلط «هژمونیک» را در نظام بین‌المللی بازی می‌کنند.

 

دوم اینکه، دولت‌های مرکزی قدرت‌های نظامی عمده ای در نظام بوده و از زور برای منضبط کردن دولت‌هایی که قواعد بازی را رعایت نمی‌کنند استفاده می‌کنند.

 

مهمترین وجه تمایز میان این سه نظام وجود عنصر نابرابری است و منشا این نابرابری تفاوت سطح دستمزدها در این سه منطقه است. کارگران در این مناطق مورد بهره کشی و استثمار واقع می‌شوند. نتیجه آن برای اقتصاد جهان آن است که ارزش افزوده را از کشورهای حاشیه ای به کشورهای کانونی سرازیر کند که پیامد آن در بلندمدت آن است که نواحی حاشیه ای روز به روز فقیرتر و کشورهای مرکز روز به روز ثروتمندتر می‌شوند.

 

این الگو در سطح اقتصادهای داخلی نیز ساری و جاری است. بدین نحو که سرمایه‌داران و صاحبان ابزارهای تولید و سرمایه به عنوان مناطق مرکزی، واسطه‌ها به عنوان مناطق نیمه پیرامونی و کارگران به عنوان مناطق حاشیه‌ای هستند. اقتصادهای سرمایه داری نیز با این چالش مواجه هستند و در آمریکا و اروپا درگیری سنگین‌تری در جریان است به گونه‌ای که مبارزه برای اشغال در وال‌استریت و لندن در کنار جنبش‌ها و اعتصاب‌های کارگری در پرتغال و اسپانیا و یونان همگی ناشی از فقر روزافزون طبقه مزدبگیر و کارگر در کشورهای سرمایه داری است. حتی منشا روزی که به نام روز جهانی کارگر نامیده شده است نیز به شورش کارگران آمریکا برمی‌گردد. اکثر مردم فکر می‌کنند چنین روز و بزرگداشتی از ابداعات و تصمیمات دولتمردان کشورهایی است که روزگاری اصطلاحا «بلوک شرق» خوانده می‌شدند و به احتمال قوی از «اتحاد جماهیر شوروی سابق» آمده است. در حالی که علت انتخاب این روز به عنوان «روز جهانی کارگر»، واقعۀ به خون کشیده شدن اعتصابات کارگران کارخانه‌های نساجی در شیگاگوی آمریکا بود که در سال 1886 میلادی برای دستمزد و ایجاد قانون عادلانۀ کار دست به تظاهرات زده بودند.

 

کشورهای سرمایه داری همزمان که به بهره کشی از کشورهای حاشیه‌ای و شبه حاشیه‌ای می‌پردازند همزمان طبقات پایین جوامع خود را نیز استثمار می‌کنند.

 

در واقع طبقه کارگر ساخته و پرداخته نظام سرمایه داری انحصارگرا است که به دلیل رقابت بر سر انباشت سرمایه و سود هر روز فقیرتر می‌شود. هم زمان همان گونه که کارگران و مزدبگیران فقیرتر می‌شوند ثروت در دست عده قلیلی از سرمایه داران بیش‌تر می‌شود.

یک تصویر یک خاطره

جدید ترین اخبار

حاضرین در سایت

ما 9 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

ورود به سایت